این سوره یس سه هزار حرف است و هفتصد و بیست و نه کلمت و هشتاد و سه آیت، جمله به مکه فرو آمد و در مکیات شمرند، و درین سوره نه ناسخ است نه منسوخ.


روى عن ابى بکر الصدیق (رض) قال قال رسول الله (ص): یس تدعى المعمة قیل: یا رسول الله و ما المعمة؟ قال: یعم صاحبها خیر الدنیا و خیر الآخرة و تدعى الدافعة و القاضیة تدفع عنه کل سوء و تقضى له کل حاجة.


و عن عائشة قالت قال رسول الله (ص): ان فى القرآن سورة یشفع قارئها و یغفر لمستمعها الا و هى سورة یس.


و روى عنه صلى الله علیه و سلم قال: من قرأها عدلت له عشرین حجة و من سمعها کانت له الف دینار فى سبیل الله و من کتبها ثم شربها ادخلت جوفه الف دواء و الف نور و الف برکة و الف رحمة و نزع منه کل داء.


و عن ابى هریرة قال قال رسول الله (ص): من قرأ سورة یس فى لیلة اصبح مغفورا له.


و قال صلى الله علیه و سلم: من دخل المقابر و قرأ سورة یس خفف عنهم یومئذ و کان له بعدد من فیها حسنات.


و عن یحیى بن ابى کثیر قال: بلغنا ان من قرأ یس حین یصبح لم یزل فى فرح حتى یمسى و من قرأها حین یمسى لم یزل فى فرح حتى یصبح.


یس باخفاء نون قراءت ابن عامر و کسایى و ابو بکر و نافع است و باماله یاء قراءت حمزه و کسایى و ابو بکر. مفسران گفتند: یس معنى آنست که: یا انسان، یعنى محمدا صلى الله علیه و سلم. ابو العالیة گفت: معناه یا رجل. بو بکر و راق گفت: یا سید البشر. ابن عباس گفت: تأویل این تأویل حروف مقطعه است در اوائل سور و شرح آن هر جاى در موضع خویش رفت.


و الْقرْآن الْحکیم قسم است که رب العزة یاد میفرماید به قرآن. میگوید: باین قرآن راست درست بى‏غلط که تو اى محمد از فرستادگانى، یعنى تو یکى از پیغامبران مرسل، جواب بو جهل است و ولید مغیرة که میگفتند: لست مرسلا. و حکیم اینجا صفت قرآن است بمعنى محکم، اى احکمه الله، کالسعید اسعده الله همانست که جاى دیگر فرمود: کتاب أحْکمتْ آیاته. و قیل: الحکیم الحاکم.


على‏ صراط مسْتقیم در موضع حال است و صفت مصطفى است، یعنى که تو از مرسلانى بر طریقى راست بر دینى درست و شریعتى پاک و سیرتى پسندیده، همانست که جایى دیگر فرمود: إنک لعلى‏ هدى مسْتقیم. و روا باشد که صراط مستقیم صلة مرسلین بود و المعنى: انک لمن المرسلین الذى ارسلوا على صراط مستقیم و هو الاسلام تو از ان فرستادگانى که ایشان را بر راه راست و دین اسلام فرستادند.


تنْزیل الْعزیز الرحیم حمزه و کسایى و ابن عامر و حفص تنزیل بنصب خوانند بر مصدر یعنى نزل تنزیلا. باقى برفع خوانند بر خبر مبتداى محذوف کانه قال: هو تنزیل العزیز الرحیم. و قیل: المراد به المنزل و لهذا نظائر فى القرآن و تقول العرب: هذا الدرهم ضرب الامیر، اى مضروبه. و تنزیل بناء کثرت و مبالغت است، اشارت است که این قرآن نه بیکبار از آسمان فرو آمد بلکه بکرات و مرات فرو آمد بمدت بیست و سه سال سیزده سال به مکه و ده سال به مدینه نجم نجم آیت آیت سوره سوره چنانک حاجت بود و لایق وقت بود. تنْزیل الْعزیز الرحیم اى عزیز بالأعداء، رحیم بالمومنین. عزیزم تا دشمن در دنیا مرا نداند، رحیم‏ام تا مومن در عقبى مرا به بیند.


لتنْذر قوْما این سخن متصل است بارسال، اى ارسلت لتنذر قوما. ما أنْذر آباوهمْ قوْما درین موضع دو وجه دارد یکى آنکه صلت است و معنى آنست که ترا فرستادیم تا آگاه کنى قومى را که پدران ایشان را آگاه کرده‏اند، چنان که انبیا پدران ایشان را آگاه کردند تو ایشان را آگاه کن. و قیل: معناه لتنذر قوما العذاب الذى انذر آباوهم، ذلک کقوله:نا أنْذرْناکمْ عذابا قریبا. وجه دیگر آنست که: این ماى نفى است یعنى: لم ینذر آباوهم، کقوله: و ما أرْسلْنا إلیْهمْ قبْلک منْ نذیر یعنى العرب و المراد: آباوهم الادنون و هم قریش فان آباءهم الاقدمین اتاهم المنذرین لا محالة.


گفته‏اند: این در روزگار فترت بود میان رفع عیسى و بعثت محمد مصطفى علیهما السلام که در مکه مشرکان عرب بودند که نه کتاب داشتند و نه بایشان پیغامبرى آمد و هو المشار الیه بقوله عز و جل: هو الذی بعث فی الْأمیین رسولا الى قوله: و إنْ کانوا منْ قبْل لفی ضلال مبین.


فهمْ غافلون عن الایمان و الرشد کنایة عن القوم. و من جعله نفیا جاز ان یعود الى الآباء و الغفلة ذهاب المعنى عن النفس و النسیان ذهاب المعنى عن النفس بعد حضوره.


لقدْ حق الْقوْل على‏ أکْثرهمْ فهمْ لا یوْمنون اى وجب العذاب و السخط لانهم لا یومنون، و القول حکم الله عز و جل انهم اهل النار. و قیل: قوله لأمْلأن جهنم من الْجنة و الناس أجْمعین نظیره قوله: و لکنْ حقتْ کلمة الْعذاب على الْکافرین.


قول درین آیت قضیت از لیست، میگوید: واجب شد و درست گشت سخن خداى در ازل که بیشترین کافران و بیگانگان ایمان نیارند، اى محمد تو ایشان را میخوان لکن پیش از خواندن تو هر کس که خشم من در وى رسید هرگز ایمان نیارد، و هم ازین باب است آنچه گفت: غلبتْ علیْنا شقْوتنا، جاى دیگر فرمود: إن الله قدْ حکم بیْن الْعباد.


و فى الخبر الصحیح روى عبد الله بن عمرو بن عاص قال: خرج رسول الله (ص) و فى یده کتابان فقال للذى فى یده الیمنى: هذا کتاب من رب العالمین فیه أسماء اهل الجنة و أسماء آبائهم و قبائلهم ثم اجمل على آخرهم فلا یزاد فیهم و لا ینقص منهم ابدا ثم قال للذى فى شماله: هذا کتاب من رب العالمین فیه اسماء اهل النار و أسماء آبائهم و قبائلهم ثم اجمل على آخرهم فلا یزاد فیهم و لا ینقص منهم ابدا، ثم قال بیده فنبذاهما ثم قال: فرغ ربکم من العباد فریق فى الجنة و فریق فى السعیر.


قوله: إنا جعلْنا فی أعْناقهمْ أغْلالا، التأویل: جعلنا فى ایدیهم اغلالا الى اعناقهم لان الغل لا یکون فى العنق دون الید. و فى قراءة ابن عباس و ابن مسعود: جعلْنا فی أعْناقهمْ أغْلالا فهی إلى الْأذْقان فهى راجعة الى الایمان المحذوفة فى الایة، یعنى فتلک الایمان مجموعة الى اذقانهم فهمْ مقْمحون غاضوا الأبصار رافعو الروس لان المغلول اذا رد یده الى ذقنه رفع رأسه، و اصل الاقماح غض البصر و رفع الرأس یقال: بعیر مقمح و مقامح اذا روى من الماء فاقمح، معنى آنست که مادر گردنهاى ایشان زنجیرها کردیم تا دستهاى ایشان بزنخها وا بر گردن بستیم، فهمْ مقْمحون تا سرهاى ایشان برداشته آمد یعنى که نتوانند که سر در پیش افکنند یا در پیش نگرند که هر آن کس که دست او بغل با گردن و زنخ بسته شود سرش برداشته بماند و از متحیرى چشمش در آسمان خیره بماند. ابو عبید گفت: این مثلى است که رب العالمین زد از بهر آن بیگانگان ناگرویده، و معنى آنست که ما دستهاى ایشان از نفقه کردن در راه خداى و سعى کردن در تقرب بخداى فرو بستیم استوار تا هیچ نتواند که دستى بخیر فرا کنند یا تقربى بالله کنند. مفسران گفتند: این آیت على الخصوص در شأن بو جهل فرو آمد و آن یا روى از قبیلة مخزوم، و سبب آن بود که بو جهل سوگند یاد کرد به لات و عزى که بروم و چون محمد نماز کند سنگى بسر وى فروگذارم و عرب را ازو باز رهانم، رفت و سنگ برداشت و رسول خدا در نماز بود، بو جهل دست برداشت تا سنگ بیندازد بتقدیر الهى آن دست وى با سنگ در بر گردن وى بسته شد، بو جهل نومید بازگشت و با یاران خود بگفت آنچه دید و آن سنگ از دست وى بیفتاد، آن مخزومى گفت: انا اقتله بهذا الحجر. سنگ برداشت و رفت، چون نزدیک مصطفى (ص) رسید الله چشم وى نابینا کرد تا حس و آواز مى‏شنید و کس را مى‏ندید، پس رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد.


ابن عباس گفت: رسول خدا در نماز قراءت بلند میخواند و مشرکان قریش را خوش نمى‏آمد همه فراهم آمدند تا بیکبار بسر وى زخم برند و او را هلاک کنند، در آن حال که قصد کردند دستهاشان و ابر گردن بسته شد و نابینا گشتند، پس همه از روى عجز پیش مصطفى (ص) آمدند، گفتند: اى محمد خدا ترا بر تو سوگند مى‏نهیم و حرمت قرابت و حق رحم شفیع مى‏آریم دعا کن تا ما بحال خود باز شویم و نیز قصد تو نکنیم.


آن گه رب العالمین در بیان این قصه آیت فرستاد و باز نمود که ایشان از ان ایمان مى‏نیارند که ما ایشان را از راه هدى باز داشته‏ایم و چشم دل ایشان از دیدن حق نابینا کرده‏ایم و دست همت ایشان از عروه اسلام دور داشته‏ایم و منْ یرد الله فتْنته فلنْ تمْلک له من الله شیْئا.


قوله: و جعلْنا منْ بیْن أیْدیهمْ سدا و منْ خلْفهمْ سدا قرا حمزة و الکسائى و حفص سدا بفتح السین، و الباقون بضمها، و هما لغتان، و قیل: السد بالفتح ما کان معمولا من فعل بنى آدم، و بالضم ما کان خلقة من فعل الله. و قیل: بالفتح المصدر و بالضم الاسم و هو معنى قوله عز و جل: جعلْنا بیْنک و بیْن الذین لا یوْمنون بالْآخرة حجابا مسْتورا.


فأغْشیْناهمْ اى اعمیناهم، من التغشیة و هى التغطیة، فهمْ لا یبْصرون سبیل الهدى این آیت هم در شأن ایشانست که قصد رسول خدا کردند یعنى که ایشان را بمنزلت کسى کرد که پس و پیش وى دیوارى برآرند و دو دست وى بغل با گردن بندند و نابینا گردانند تا چنانک این کس به هیچ چیز و هیچکس راه نبرد و درماند ایشان نیز درماندند و برسول خدا دست نیافتند. و گفته‏اند: این آیت حرزى نیکوست، کسى که از دشمن ترسد این آیت بر روى دشمن خواند، الله تعالى شر ان دشمن از وى باز دارد و دشمن را از وى در حجاب کند چنانک با رسول خدا کرد آن شب که کافران قصد وى کردند بدر سراى وى آمدند تا بسر وى هجوم برند و رسول خداى على (ع) را بجاى خود خوابانید و بیرون آمد بایشان بر گذشت و این آیت میخواند: و جعلْنا منْ بیْن أیْدیهمْ سدا... الى آخرها، و دشمنان او را ندیدند و در حجاب بماندند رسول برگذشت به ایشان و قصد مدینه کرد و آن ابتداى هجرت وى بود صلوات الله و سلامه علیه.


و سواء علیْهمْ أ أنْذرْتهمْ أمْ لمْ تنْذرْهمْ لا یوْمنون اى من اضله الله هذا الضلال لم ینفعه الانذار روى ان عمر بن عبد العزیز دعا غیلان القدرى فقال: یا غیلان بلغنى انک تکلم فى القدر فقال: یا امیر المومنین انهم یکذبون على. قال: یا غیلان اقرأ اول سورة یس فقرأ: یس و الْقرْآن الْحکیم... الى قوله: و سواء علیْهمْ أ أنْذرْتهمْ أمْ لمْ تنْذرْهمْ لا یوْمنون، فقال غیلان: یا امیر المومنین و الله لکأنى لم اقرأها قط قبل الیوم اشهدک یا امیر المومنین انى تائب مما کنت اقول فى القدر، فقال عمر بن عبد العزیز: اللهم ان کان صادقا فتب علیه و ثبته و ان کان کاذبا فسلط علیه من لا یرحمه و اجعله آیة للمومنین، قال فاخذه هشام فقطع یدیه و رجلیه، قال ابن عون: انا رأیته مصلوبا على باب دمشق.


إنما تنْذر من اتبع الذکْر اى انما ینفع انذارک من اتبع الذکر یعنى القرآن فعمل بما فیه، و خشی الرحْمن بالْغیْب اى و خاف عقاب الله و لم یره.


و قیل: بالغیب فى سریرته، فبشرْه بمغْفرة و أجْر کریم حسن و هو الجنة، نظیره قوله: إن الذین یخْشوْن ربهمْ بالْغیْب لهمْ مغْفرة و أجْر کبیر.